عدالت و فضیلت صحابه
نویسنده در صفحه 17 مطالبی را آورده است که ابتدا به آنها اشاره می‌شود: الف) خداوند در قرآن می‌فرماید: {وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ}؛ «پیشگامان نخستین از مهاجرین و انصار». (توبه: 100) ب)
نويسنده در صفحه 17 مطالبي را آورده است كه ابتدا به آنها اشاره ميشود:
الف) خداوند در قرآن ميفرمايد: {وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ}؛ «پيشگامان نخستين از مهاجرين و انصار». (توبه: 100)
ب) ابوبكر، عمر، عثمان، طلحه، زبير، سعد بن ابي وقاص، عبدالله بن مسعود، سعد بن معاذ و همه كساني كه شيعه بر آنها لعنت ميفرستند از مهاجران، انصار و پيشگامانند كه خداوند از آنان اعلام رضايت كرده است.
ج) چگونه عاقلي ميتواند بگويد كه اصحاب بر علي(عليه السلام) ستم كرده و غصب خلافت كردهاند با آنكه خداوند در اين آيه ميگويد از اصحاب راضي است؟
د) پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) هنگام وفات از اصحاب و در رأس آنها خلفاي ثلاثه ـ ابوبكر، عمر و عثمان ـ راضي بود و آياتي را خواند كه اصحاب را ستوده است.
ه ) مگر خداوند نميدانست كه اينها ـ آنگونه كه شيعه ميگويد ـ بعد از وفات پيامبر(صلي الله عليه و آله) منحرف ميشوند، قرآن را تحريف ميكنند و احكام دين را تغيير ميدهند؟ اگر ميدانست پس آياتي كه اصحاب را ستوده است، چگونه بايد توجيه كرد؟ قرآن آنها را ميستايد، اما شيعه آنها را منافق و مرتد ميداند. آيا خداوند ميخواست پيامبرش را فريب دهد و اصحاب را به ناحق ستايش كند تا پيامبر به آنها اعتماد كند و با آنان فاميل شود و بعد از وفات او از دين برگردند؟
و) چرا خداوند صفات واقعي آنها را و وضعيتي كه بعد از وفات پيامبر بدان درخواهند آمد را بيان نكرده است؟
ز) آيه مباركه {لَقَدْ رَضِي اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ}؛ «خداوند از مؤمنان ـ هنگامي كه در زير آن درخت با تو بيعت كردند ـ خشنود شد». (فتح: 18) شاهد بر پايبندي اصحاب است.
آيه پيشگامان و عدالت صحابه
مطالب اول درباره آيه مباركه:
{وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ} (توبه: 100)
پيشگامانِ نخستين از مهاجران و انصار و كساني كه به نيكي از آنها پيروي كردند، خداوند از آنها خشنود گشت و آنها [نيز] از او خشنود شدند، و باغهاي بهشتي براي آنان آماده ساخته كه نهرها از پاي درختانش جاري است. جاودانه در آن خواهند ماند و اين است رستگاري و پيروزي بزرگ.
پاسخ
اوّلاً: آيه در مورد همه اصحاب نيست؛ زيرا پيشگامان نخستين در آن ستايش شدهاند، نه همه و حتي معلوم نيست تمامي مهاجر و انصار را هم شامل شود؛ زيرا كلمه {مِنَ} به معناي «تبعيض» است؛ يعني پيشگامان از مهاجر و انصار.
ثانياً: ستايش اين پيشگامان، مشروط به استقامت در دين و عدم انحراف است نه مطلق؛ زيرا اگر آيه مطلق باشد، يا به معناي آن است كه پيشگامان از مهاجر و انصار همواره بهشتي و مورد رضاي خدا هستند اگرچه گناه كرده باشند و حتي مرتد شده باشند يا به اين معناست كه آنها تا آخر عمر منحرف نشدند و در دين پايدار بودند. معلوم است كه احتمال اول درست نيست و خداوند هرگز از افراد فاسق و منحرف راضي نيست. احتمال دوّم نيز درست نيست؛ زيرا به طور قطع مييابيم كه بسياري از اين پيشگامان، يكديگر را تفسيق يا تكفير كردند و به قتل و غارت و هتك يكديگر پرداختند و هرگز نميتوان گفت كه خداوند از همه آنها راضي است.
قرآن و پيشگامان مذموم
آيات قرآن، روايات و حقايق تاريخ، نه تنها مصون بودن صحابه را رد ميكند، بلكه برخي از آن پيشگامان را مردود ميشمارد. خداوند متعال «ثعلبة بن حاطب» ـ كه از اصحاب بدر و از پيشگامان است و از پرداخت زكات امتناع ورزيد ـ را مذمت كرده و ميفرمايد:
{وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِينَ * فَلَمَّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ * فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلي يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ} (توبه:75ـ 77)
از آنها كساني هستند كه با خدا پيمان بسته بودند: «اگر خداوند ما را از فضل خود روزي دهد، قطعاً صدقه و زكات خواهيم داد و از صالحان [و شاكران] خواهيم بود». اما هنگامي كه خدا از فضل خود به آنها بخشيد، نسبت به آن بُخل ورزيدند و سرپيچي كردند و روي برتافتند. اين عمل [روح] نفاق را تا روزي كه خدا را ملاقات كنند در دلهايشان برقرار ساخت. اين سزاي شكستن پيماني است كه با خدا بسته بودند و سزاي دروغهايي است كه ميگفتند.
قرآن در اين آيات، امثال ثعلبه را تا زمان مرگ يا قيامت محكوم به نفاق كرده است با آنكه از پيشگامان انصار و از شركتكنندگان بدر است.[1]
يا آيه مباركه: {وَ عَلَي الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتَّي إِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ} (توبه: 118) كه در مورد پذيرش توبه سه نفر از كساني است كه از همراهي با پيامبر(صلي الله عليه و آله) و شركت در جنگ تبوك خودداري كردند و بعد از بازگشت، پيامبر(صلي الله عليه و آله) با آنان سخن نگفت و دستور داد كه هيچكس با آنها سخن نگويد و آنها تحت فشار عجيبي قرار گرفتند به گونهاي كه زنانشان، از پيامبر(صلي الله عليه و آله) اجازه خواستند تا از آنها جدا شوند؛ ولي حضرت اجازه نداد. اين سه نفر عبارتند از: «كعب بن مالك»، «مرارة بن ربيع» و «هلال بن امية الرافعي». هلال را از شركتكنندگان بدر، احد و قديمالاسلام و مرارة را از شركتكنندگان بدر شمردهاند.[2] درباره حضور كعب بن مالك در جنگ بدر نيز اختلاف كردهاند. به هر حال، هر سه نفر از مسلمانان پيشگام هستند.[3]
يا آيه مباركه نجوا: {يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَىْ نَجْواكُمْ صَدَقَةً} (مجادله: 12) كه به مؤمنان دستور ميدهد قبل از نجواي با پيامبر(صلي الله عليه و آله) صدقهاي بدهند؛ ولي كسي جز اميرالمؤمنين(عليه السلام) به آن عمل نكرد. حضرت امير(عليه السلام) فرمود:
در كتاب خدا آيهاي است كه هيچكس جز من به آن عمل نكرده و بعد از من نيز عمل نخواهد كرد و آن آيه نجواست. من يك دينار داشتم به ده درهم فروختم و با پيامبر نجوا ميكردم و هر بار يك درهم دادم سپس آيه نسخ شد و كسي به آن عمل نكرد و اين آيه نازل شد: {أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ}[4]؛ «آيا ترسيديد [فقير شويد] كه از دادن صدقات قبل از نجوا، خودداري كرديد؟!» (مجادله: 13)
ذهبي هم با همه دشمنياش چيزي به آن نيفزوده و حتي ابن تيميه هم به آن اعتراف كرده است.[5] در اين آيه مباركه، خداوند همه صحابهاي كه قدرت پرداخت صدقه داشتند و امتناع كردند، بهويژه ابوبكر كه گويند ثروتمند بوده است را مذمت كرده است. آيا خداوند از اين افراد و اعمالشان راضي بوده است؟!
«مغيرة بن شعبه» از صحابه و بيعتكنندگان شجره است و مشمول اين آيه است كه خدا ميفرمايد:
{لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ} (فتح: 18)
خداوند از مؤمنان، هنگامي كه در زير آن درخت با تو بيعت كردند، خشنود شد.
او همان كسي است كه در زمان رياستش بر بصره، با زن شوهردار معروف به نام «امجميل» ارتباط داشت و چهار شاهد هنگام زنا او را ديدند. مغيره و شهود را نزد عمر آوردند، سه نفر از آنها شهادت به زناي صريح دادند؛ اما چهارمي با اشاره عمر فقط همبستر شدن او به صورت عريان و مقدمات كار را شهادت داد و اينگونه مغيره از سنگسار شدن رهايي يافت.[6] جريان مذكور، هرگونه كه توجيه شود، باز همبستر شدن و استمتاع در آن قطعي است؛ همچنانكه در روايات اهلسنت به وضوح آمده است. پس چگونه چنين فردي مورد رضايت مطلق خداوند است؟!
يا «نعمان» كه در همه جنگها شركت داشته است، سه بار شرب خمر كرد به گونهاي كه در مرتبه چهارم، عُمر از رسول الله(صلي الله عليه و آله) تقاضاي قتل او را كرد.[7] آيا ميتوان اينها را داخل در «پيشگامان نخستين» دانست؟
يا در جنگ اُحد، نافرماني و فرار مسلمانان را داريم كه قرآن كريم آنها را به شدت مذمت كرده است؛ مذمت به سبب ترديد در حقانيت اسلام، فرار ننگين و رها كردن پيامبر، دنياطلبي و... . آيات 141 تا 158 سوره آلعمران به اين واقعه پرداخته است بهويژه آيه 142 كه شرط ورود به بهشت را جهاد و صبر در راه دين ميداند.
يا در جنگ حنين، سپاه ده هزار نفري مسلمانان كه به جز اميرالمؤمنين و ده نفر ديگر، بقيه فرار كردند. خداوند، فراركنندگان از جنگ را مشمول غضب دانسته و فرموده است:
{يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ * وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلي فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ} (انفال: 15 و 16)
اي كساني كه ايمان آوردهايد! هنگامي كه با كافران در ميدان نبرد روبرو شويد، به آنها پشت نكنيد [و فرار ننماييد]، و هر كس در آن هنگام به آنها پشت كند مگر آنكه هدفش از كنارهگيري، تجديد نيرو براي حمله [مجدد] يا پيوستن به گروهي [از مجاهدان] باشد، به غضب خدا گرفتار خواهد شد و جايگاه او جهنم است و چه بدجايگاهي است.
و در جاي ديگر درباره اين واقعه ميفرمايد:
{وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ
شَيْئاً وَ ضاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ} (توبه: 25)
شَيْئاً وَ ضاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ} (توبه: 25)
و در روز حنين [نيز ياري نمود] در آن هنگام كه فزوني جمعيتتان، شما را مغرور ساخت؛ ولي [اين فزوني جمعيت] مشكلي را از شما حل نكرد و زمين با همه وسعتش بر شما تنگ شد سپس پشت [به دشمن] كرده و فرار كرديد.
بخاري در كتاب «مغازي» و مسلم در كتاب «زكات» گفتهاند: «در اين جنگ ده هزار نفر با پيامبر بودند به اضافه گروهي از «طلقاء» كه همه گريختند».[8] و ابن عبدالبر در «استيعاب» در ترجمه عباس گويد: «اختلافي نيست كه عثمان و ابوبكر از فراركنندهها بودند؛ اختلاف در عمر است» كه از كلام وي معلوم ميشود فرار آنها را درست ميداند.[9]
صحابه در نگاه پيامبر(صلي الله عليه و آله) و خود صحابه
خود صحابه چنين فضيلت و حريم امني را براي خود قائل نبودند
و خود را به سبب صحابي يا پيشگام بودن به طور قطع بهشتي نميدانستند.
و خود را به سبب صحابي يا پيشگام بودن به طور قطع بهشتي نميدانستند.
در صحيح بخاري آمده است:
وقتي شخصي به «براء بن عازب» گفت: خوشا به حال تو كه با پيامبر(صلي الله عليه و آله) مصاحبت داشتي و با او در زير شجره، بيعت
رضوان نمودي [يعني همانها كه آيه از آنها اعلام رضايت نموده است] او در جواب گفت: «تو نميداني ما بعد از پيامبر(صلي الله عليه و آله) چه كرديم؟»[10]
رضوان نمودي [يعني همانها كه آيه از آنها اعلام رضايت نموده است] او در جواب گفت: «تو نميداني ما بعد از پيامبر(صلي الله عليه و آله) چه كرديم؟»[10]
همچنين در «صحيح بخاري» آمده است كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود:
من در كنار حوض [كوثر] منتظر شما هستم، در اين هنگام مرداني از شما را نزد من ميآورند؛ همينكه ميخواهم به آنها نزديك شوم، مانع ميشوند. ميگويم: «پروردگارا! اينها اصحاب من هستند». خداوند ميفرمايد: «اي پيامبر تو نميداني بعد از تو چه كردند».[11]
از همين رو خليفه دوم عمر بن خطاب نزد حذيفه يماني كه به نامهاي منافقان آگاه بود، رفت و از او پرسيد كه آيا او از منافقان است و پيامبر(صلي الله عليه و آله) نام او را در ميان آنها برده است؟[12] آيا كسي كه مصداق آيه مذكور است، در بهشتي بودن و ايمان خود ترديد دارد؟! و آيا كسي كه جزء ده نفري است كه وعده بهشت به او داده شده (همچنانكه گويند) در ايمان خود ترديد دارد؟! بلكه صحيح همان است كه عُمر به مردي كه ادعاي ايمان داشت، گفته است: «آيا شما با پيامبر بر سه گروه نبوديد: مشرك، منافق و مؤمن؟[13]
شرايط رضايت خداوند از پيشگامان
از همه آنچه گفته شد و بسياري ديگر كه مجال گفتن آن نبود، استفاده ميشود كه رضايت خداوند از پيشگامان از مهاجر و انصار و از بيعتكنندگان زير شجره مشروط به استقامت در دين و عمل صالح است نه آنكه ايجاد كننده حريم اَمن براي فسق و اعطاي عصمت به آنها باشد.
ازاينرو خداوند به پيامبرش ميفرمايد:
{وَ بَشِّـرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ...} (بقره: 25)
به كساني كه ايمان آورده و كارهاي شايسته انجام دادهاند بشارت ده باغهاي بهشتي براي آنهاست كه نهرها از پاي درختانش جاري است...
مسلماً اين وعده، مشروط به استقامت در دين است. در آيات بسياري وعده بهشت مشروط به عمل صالح و استقامت در دين است و در صورت انحراف از دين اعمال او نيز باطل خواهد شد.
قرآن آشكارا ميگويد:
{وَ مَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِى الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ} (بقره: 217)
هر كس از شما كه از آيينش برگردد و در حال كفر بميرد، تمام اعمال [نيك گذشته] او در دنيا و آخرت بر باد ميرود و چنين كساني اهل دوزخند و جاودانه در آن خواهند بود.
همچنانكه وعده جهنم و عذاب براي فاسقان و كافران، مشروط به توبهنكردن و نداشتن اسلام است، وعده بهشت نيز چنين است. در قرآن چنين ميخوانيم:
{قالَ اللَّهُ هذا يَوْمُ يَنْفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً رَضِىَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ} (مائده: 119)
خداوند ميگويد: اين [همان] روزي است كه راستي راستگويان به آنها سود ميبخشد. براي آنها باغهاي بهشتي است كه نهرها از پاي درختان آن ميگذرد و تا ابد جاودانه در آن ميمانند. خداوند از آنها خشنود است و آنها نيز از او خشنودند. اين [همان] رستگاري بزرگ است.
از اين آيه فهميده ميشود كه رضايت خداوند بر اثر صداقت است؛ يعني استقامت بر پيمان.
همچنين خداوند در آيههاي 7 و 8 سوره بينه ميفرمايد:
{إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ * جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ}
كساني كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند بهترين خلق [خدا] هستند. پاداشِ آنها نزد پروردگارشان باغهاي جاويدان بهشتي است كه نهرها از پاي درختانش جاري است، هميشه در آن ميمانند؛ [هم] خدا از آنان خشنود است و ]هم [آنها از او و اين ]مقام والا [براي كسي است كه از [مخالفت] پروردگارش بترسد.
پس بهشت و رضايت خداوند بر اثر ايمان و عمل صالح است و خداوند هرگز از فاسقان راضي نيست؛ ازاينرو ميفرمايد: {فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يَرْضي عَنِ الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ}؛ «اگر شما از آنها راضي شويد، خداوند [هرگز] از گروه فاسقان، راضي نخواهد شد». (توبه: 96)
در نتيجه، كساني از صحابه مورد تأييد قرآن هستند كه در ايمان، صادق و در عقيده، ثابت باشند و گرفتار هوا و هوس و دنياطلبي نيز نشده باشند. خداوند ميفرمايد:
{مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضـي نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلاً} (احزاب: 23)
در ميان مؤمنان مرداني هستند كه بر سر عهدي كه با خدا بستند، صادقانه ايستادهاند؛ بعضي پيمان خود را به آخر بردند [و در راه او شربت شهادت نوشيدند] و بعضي ديگر در انتظارند و هيچگونه تغييري در پيمان خود ندادند.
طبق اين آيه، تنها برخي از مؤمنانِ زمان نزول آيه، صادق هستند و آنها كسانياند كه يا شهيد شدند ـ كه بهترين گواه صداقت آنهاست ـ يا منتظرند؛ ولي تغيير روش ندادند.
بنابراين ما بايد كساني از صحابه يا پيشگامان را تعظيم كنيم كه بر سر پيمانشان باقي ماندند. از نظر اهل بيت:، ستمكاران بر اهل بيت:، همانها كه به قصد آتش زدن حريم اهل بيت: به آن خانه هجوم بردند و با شمشير برهنه، حضرت امير(عليه السلام) را به قتل تهديد كردند تا از او بيعت بگيرند، صادق نبوده و داخل در آن آيات نيستند. همانها كه حرمت دختر پيامبر(صلي الله عليه و آله) را رعايت نكردند، كسي كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) دربارهاش فرمود: «خداوند با رضاي او راضي و با خشم او خشمگين ميشود» و سرانجام، بر اثر ظلم و ستمي كه به او شد با خشم فراوان بر حاكمان زمان خويش، در جواني به شهادت رسيد و حتي راضي نشد آنها در مراسم دفن او حاضر شوند و قبر او را بشناسند.
توضيحي در مورد برخي از پيشگامان اهل سنت
اما مطلب دوم: نويسنده نام نُه نفر را برده و آنان را پيشگامان دانسته است و اضافه كرده همه كساني كه شيعه آنها را لعنت ميكند از مهاجر، انصار و پيشگامان هستند كه خداوند از آنان اعلام رضايت كرده است.
پاسخ
اولاً: همه كساني كه شيعه آنها را لعنت ميكند از پيشگامان نيستند و مورد رضايت خداوند هم قرار ندارند. شيعه، افرادي مثل معاويه، عمرو بن عاص، مروان، بُسر بن ارطاة، ابوسفيان، مغيرة و ديگر پيروان ستمكاران را لعنت ميكند و اينها جزء پيشگامان نيستند.
ثانياً: شيعه هرگز به افرادي مثل عبدالله بن مسعود و سعد بن معاذ متعرض نميشود.
ثالثاً: آيه مباركه در مورد پيشگامان، به استقامت در دين و انحراف نيافتن بعد از پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) مشروط است و صحابهاي كه قطعاً با ستم به اهل بيت: و مخالفت با ايشان منحرف شدهاند، مشمول آيه نيستند.
چگونه خداوند از طلحه و زبير راضي باشد كه سبب اختلاف ميان مسلمانان شدند و بر امام مسلمانان خروج كردند و هزاران نفر را به كشتن دادند. مگر پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) نفرمود: «هر كه با علي(عليه السلام) جنگ كند با من جنگ كرده است». مگر نفرمود: «خدايا! دشمن علي(عليه السلام) را دشمن دار». آيا دشمن خدا و كسي كه با پيامبر(صلي الله عليه و آله) ميجنگد مورد رضايت خداوند است؟
گفتني است كه در روايات اهل سنت آمده است كه عُمربنخطاب وقتي خلافت را بعد از خود در ميان شوراي شش نفره، يعني اميرالمؤمنين، عثمان، طلحه، زبير، سعد بن ابيوقاص و عبدالرحمن بن عوف قرار داد، خودش به شرح حال اينها پرداخت و در مورد طلحه گفت: «پيامبر(صلي الله عليه و آله) از دنيا رفت، درحاليكه تو را سرزنش ميكرد» و به زبير گفت: «تو در هنگام خشم، كافري و در هنگام رضايت، مؤمن؛ روزي شيطاني و روزي انسان».[14] در روايت ديگر است كه به طلحه گفت:
آيا تو نيستي كه گفتي: «اگر پيامبر از دنيا برود ما همسران او را نكاح ميكنيم. خداوند، محمد را نسبت به دخترعموهاي ما شايستهتر قرار نداده است» و خداوند در مورد تو اين آيه را فرستاد: {وَ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَ لا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً}؛ «و شما حق نداريد پيامبر خدا را آزار دهيد، و نه هرگز همسران او را بعد از او به همسري خود درآوريد». (احزاب: 53)[15]
در تفسير آيه مذكور آمده است، طلحه آن كسي است كه پيامبر را اذيت كرده و گفته است: «اگر رسول الله(صلي الله عليه و آله) بميرد با عايشه ازدواج ميكنم؛ او دختر عموي من است». وقتي پيامبر(صلي الله عليه و آله) اين سخن را شنيد، ناراحت شد و اين آيه نازل شد.[16]
مگر قرآن نميگويد:
{إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِى الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِيناً} (احزاب: 57)
آنها كه خدا و پيامبرش را آزار ميدهند، خداوند آنان را از رحمت خود در دنيا و آخرت دور ساخته و براي آنها عذاب خوار كنندهاي آماده كرده است.
آيا كسي كه به عذاب اليم تهديد شده و در دنيا و آخرت مورد لعن قرار گرفته، مورد رضايت خداوند است؟
اهل سنت روايت كردهاند:
عُمر آنگاه كه مورد ضربه قرار گرفت به طلحه گفت: «بگويم يا ساكت شوم؟» طلحه گفت: «بگو كه هرگز سخن نيك نميگويي!» عمر گفت: «لَقَدْ ماتَ رَسُولُ الله[(صلي الله عليه و آله)] ساخِطاً عَلَيكَ بِالْكَلِمَةِ الَّتي قُلتَها يَوْم نَزَلَتْ آيَة الحِجاب»[17]؛ «پيامبر[(صلي الله عليه و آله)] در حالي از دنيا رفت كه بر تو به سبب سخني كه در روز نزول آيه حجاب گفتي، خشمگين بود».
آيا سعد بن ابيوقاص همان كسي نيست كه از بيعت با اميرالمؤمنين(عليه السلام) تخلف كرد و حضرت را ياري ننمود با آنكه همه امت از بدريّون، مهاجر و انصار با او بيعت كردند؟ آيا او مورد رضايت خدا و رسولش است؟
اما حديث «عشره مبشّره»، حديثي ساختگي است و حكايت ديگري دارد كه اكنون مجال بيان آن نيست.
نقش صحابه در مظلوميت حضرت علي(عليه السلام)
اما مطلب سوم: نويسنده با استناد به آيه صد سوره توبه: {وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ} گفته است: چگونه ممكن است عاقلي بگويد: «بر علي(عليه السلام) ستم شده است و خلافتش را غصب كردهاند.
پاسخ
گفتيم كه آيه مباركه، نه بر طهارت همه اصحاب دلالت ميكند و نه بر طهارت همه پيشگامان، مگر به صورت مشروط.
در اين زمينه مناسب است خطبه شقشقيه و آنچه حضرت امير(عليه السلام) در آن از مظلوميت خويش ـ در مورد خلفا و غصب خلافت ـ گفته است را مطالعه كرد؛ خطبهاي كه بزرگان شيعه و اهل سنت از محدثان و مورخان آن را ذكر كردهاند.[18] ابن ابيالحديد معتزلي مدعي است كه دادخواهي حضرت امير(عليه السلام) از خلفاي ثلاثه، به شكل متواتر رسيده است.[19]
آيا اين ظلم نيست كه براي گرفتن بيعت به خانه علي(عليه السلام) هجوم برند و آن حوادث دردناك را به وجود آورند؟! آيا اين ظلم نيست كه فدك را با دسيسه از دختر پيامبر(صلي الله عليه و آله) بگيرند؟! آيا اين ظلم نيست كه خلافت را بدون مشورت با اميرالمؤمنين(عليه السلام) حل و فصل كنند؟! آيا اين ظلم نيست كه طلحه، زبير، عايشه و برخي ديگر از اصحاب، جنگ جمل را عليه امير مؤمنان(عليه السلام) راه اندازند؟! آيا اين ظلم نيست كه امثال معاويه، عمرو عاص، مروان، بُسر و ديگر صحابه به سب و لعن حضرت امير(عليه السلام) و خاندان مطهر وي و كشتار شيعيان در زمان حضرت و بعد از آن بپردازند؟! و... .
رضايت پيامبر(صلي الله عليه و آله) از اصحاب
و اما مطلب چهارم، يعني رضايت پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) از اصحاب خود و در رأس آنها خلفاي ثلاثه!
پاسخ
اگر مقصود كساني است كه در دو آيه گذشته از آنها سخن گفته شد، جوابش را داديم. افزون بر افافاينكه آن دو آيه مربوط به همه اصحاب نيست. اگر مقصود، دليل ديگري است كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) از همه اصحاب بهويژه آن سه نفر راضي بود، بايد دليلي از عقل يا قرآن يا روايت كه از دو طرف پذيرفتني باشد، ذكر شود؛ ولي استدلال به روايات مخصوص اهل سنت براي پاسخ به شيعه منطقي نيست.
چگونه پيامبر(صلي الله عليه و آله) از همگي اصحاب راضي باشد، درحاليكه بسياري از آنها به حكم قرآن، منافق يا به حكم روايات، مرتد بودهاند. چگونه پيامبر(صلي الله عليه و آله) راضي باشد از كساني كه دخترش را چنان آزردند كه با حالت خشم بر آنها از دنيا رفت و وصيت كرد كه آنها بر او نماز نخوانند و بر جنازهاش حاضر نشوند؟[20] مگر پيامبراكرم(صلي الله عليه و آله) نفرموده بود: «رضاي فاطمه رضاي من است و خشم فاطمه، خشم من است؛ هر كه او را خشمگين كند مرا خشمگين كرده است». آيا پيامبر(صلي الله عليه و آله) از كساني كه فاطمه را خشمگين كردند راضي است؟![21] آيا پيامبر از ابوبكر راضي است كه دختر پيامبر به او گفت: «وَاللهِ لَادْعُوَنَّ عَلَيْكَ فى كُلِّ صَلاةٍ اُصَلّيها...»[22]؛ «به خدا سوگند در هر نمازي كه ميخوانم، بر تو نفرين ميكنم».
آيا پيامبر از امثال ابوسفيان، معاويه، حكم و مروان راضي بود كه آنها را لعنت كرد؟! آيا از بنياميه راضي بود درحاليكه قرآن آنها را شجره ملعونه ناميد؟! آيا از منافقان و فاسقان راضي بود درحاليكه خداوند از آنها راضي نبود؟! آيا از آنهايي كه خود پيامبراكرم(صلي الله عليه و آله) از مرتد شدنشان بعد وفاتش خبر داد، راضي بود؟!
خدا و ستايش از منحرفان
اما مطلب پنجم: نويسنده ميگويد:
چرا خداوند با علم به انحراف اينان بعد از پيامبر باز هم آنها را ستود؟ آيا ميخواست پيامبرش را فريب دهد تا به آنها اعتماد كند و بعد از وفات وي از دين برگردند؟
پاسخ
خداوند متعال، افراد را به سبب كار نيكشان ستوده است و هرگز به بقاي آنها بر ايمان و عمل صالح در هر شرايطي تعهدي نداده است. هر كس اگر حال فعلي او نيكو باشد، در خور ستايش است؛ و اين بدان معنا نيست كه تا آخر بر همين حال ميماند. آينده افراد به اعمال آينده آنها بستگي دارد.
پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) نيز هرگز از آن آيات، چنين برداشتي را نكرد كه اينها تا آخر ثابتقدم باقي خواهند بود تا موجب فريب وي گردد. اين همه آيات كه درباره كفر بعد از ايمان و ارتداد آنها هشدار ميدهد به روشني ميفهماند كه آينده افراد در گرو استقامت آنهاست. حضرت رسول(صلي الله عليه و آله) نيز به انحراف برخي از اصحاب خويش خبر داد؛ همچنانكه گذشت. بلكه قرآن مجيد و پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) معيارها را بيان فرمودند تا مردم، افراد را بر اساس آن، در حال و آينده ارزشگذاري نمايند. از جمله اين معيارها، تقوا و اطاعت از پيامبر(صلي الله عليه و آله) در همه امور است. پذيرش خلافت اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) و پيروي از وي و اهل بيت پيامبر(صلي الله عليه و آله) ـ كه در احاديث فراواني مثل غديرخم، حديث ثقلين و مانند اينها و در كتابهاي فريقين آمده است ـ همچنين محبت به اميرالمؤمنين(عليه السلام) و رضايت دخترش فاطمه٣ است.
اما اشارهاي كه نويسنده كرده است كه شيعه آنها را به تحريف قرآن متهم ميكند، ما در مباحث آخر همين كتاب كه اين اتهام آشكارتر مطرح ميشود، به آن خواهيم پرداخت.
برخي از بدعتهاي خلفا
اما ادعاي شيعه در مورد تغيير احكام دين به دست خلفا، مسئله حقي است كه در كتابهاي مفصل درباره آن سخن گفته شده است و ما به برخي از آنها اشاره ميكنيم: تعطيلي حد زنا بر مغيرة بن شعبه، تحريم عقد موقت، بدعتگذاري نماز تراويح (جماعت خواندن نوافل ماه رمضان)، قرار دادن ماليات بر اموال مسلمانان، قرار دادن زكات بر اسب، حذف سهم بنيهاشم از خُمس، حذف سهم «مؤلفة قلوبهم»، حذف يك تكبير از نماز ميت با آنكه سنت بر پنج تكبير بود، تحريم گريه بر ميت، تغيير مقام ابراهيم، حذف «حيّ علي خيرالعمل» از اذان و اقامه، تجويز سه طلاق در يك مجلس و امور ديگري كه خليفه دوم انجام داد.
مشروح اين امور و ديگر بدعتهاي خلفا و غير ايشان در كتاب «النص والاجتهاد» تأليف «سيد عبدالحسين شرفالدين» و كتاب «الغدير» و «دلائل الصدق» و ديگر كتابها آمده است.
علت بيان نشدن صفات و ويژگيهاي منحرفان
اما مطلب ششم: نويسنده گفته است: «چرا خداوند صفات واقعي و وضعيت آنها را بعد از پيامبر بيان نكرده است»؟
پاسخ
خداوند به طور كلّي ويژگيهاي منافقان و ديگر منحرفان را در قرآن بيان كرده است؛ ولي تطبيق آن را به عهده خود افراد گذارده است و از آنها خواسته كه با توجه به عقل، قرآن و روايات پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) راه صحيح را انتخاب كنند. حكمت الهي در هدايت مردم، بيان كليات و صفات عمومي است نه تطبيق جزئي آنها تا زمينه امتحان مردم فراهم شود. اگر بنا بود همه چيز در قرآن به صورت شفاف و ريز بيان شود، ديگر مجالي براي انتخاب و امتحان باقي نميماند. براي همين است كه در قرآن، آيات متشابه در كنار محكمات آمده است:
{فَأَمَّا الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ} (آلعمران: 7)
اما آنها كه در قلوبشان انحراف است به دنبال آيات متشابهاند تا فتنهانگيزي كنند.
مگر همه احكام الهي در قرآن به صورت واضح بيان شده كه انتظار معرفي منافقان و منحرفان را داريم؟! آيا اين همه تأكيد و سفارش در مورد اهل بيت و امامت آنها كه در قرآن و احاديث نبوي به صورت متواتر آمده است، كافي نيست؟! بهتر از جريان غدير خم و حديث متواتر ثقلين چه ميخواهيم؟! آيا اگر در قرآن به طور آشكار نام منافقان برده ميشد با آنكه تعدادشان نيز بسيار بود و چه بسا از اصحاب مشهور نيز بودند، جامعه نوپاي اسلامي را دچار تزلزل و توطئه نميكرد؟! آيا احتمال شورش عليه اسلام و پيامبر(صلي الله عليه و آله) نميرفت، همچنان كه عليه حضرت امير(عليه السلام) شد؟! مسلماً معرفي آنها حتي از سوي پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) برخلاف مصلحت جامعه اسلامي بود. ازاينرو بعد از جنگ تبوك كه منافقان قصد ترور حضرت را كردند و حذيفه و عمار نيز آنها را ديدند، حضرت رسول(صلي الله عليه و آله) به آنها اجازه بازگو كردن نداد و فرمود: «مخفي دار».
آيا اعلان نفاق برخي سبب نميشد تا مقابلهاي شديدتر از جريان دوات و قلم رخ دهد كه وقتي فهميدند حضرت ميخواهد خلافت اميرالمؤمنين(عليه السلام) را مكتوب كند، ايشان را به هذيان نسبت دادند؛ بهگونهاي كه در كنار بستر پيامبر(صلي الله عليه و آله) درگيري رخ داد. عمر گفت: «بيماري بر پيامبر غلبه كرده، هذيان ميگويد. قرآن براي ما كافي است». عدهاي عمل به دستور پيامبر را خواستار شدند و عدهاي حق را با عمر دانستند و چون اختلاف و سروصدا شدت يافت، حضرت فرمود: «برخيزيد». ابن عباس ميگفت: «تمام مصيبت آن بود كه ميان رسولالله و نوشتن مانع شدند».[23]
آيه بيعت رضوان و عدالت صحابه
اما مطلب هفتم، يعني آيه بيعت رضوان؛
پاسخ
در بحث آيه 100سوره توبه: {وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ} مفصّل در اين مورد سخن گفتهايم و نيازي به تكرار نيست. چگونه شركت در بيعت رضوان دليل بر بهشتي بودن چهار هزار نفر باشد، بدون توجه به اعمال آنها درحاليكه يكي از آنها مغيرة بن شعبه است با آن وضع اسفبار. گفتني است كه استدلال كنندگان به آيه از فردي مثل معاويه طرفداري ميكنند كه به نقل از «الاستيعاب»، 63 نفر از بيعتكنندگان رضوان را به قتل رسانده است.[24]
نظر صحيح درباره صحابه
بهترين نظريه درباره صحابه آن است كه حضرت رضا(عليه السلام) بيان كرده است. ايشان در حديث مفصلي فرمود:
ولايت اميرالمؤمنين و صحابهاي كه دنبالهرو پيامبر بودند و تغييري نكردند، واجب است، مثل سلمان فارسي، ابوذر غفاري، مقداد بن اسود، عمار بن ياسر، حذيفه يماني، ابوالهيثم بن التيهان، سهل بن حنيف، عثمان بن حنيف و دو برادر او، عبادة بن صامت، ابوايوب انصاري، خزيمة بن ثابت ذوالشهادتين و ابوسعيد خدري و امثال اينها ـ رضي الله عنهم و رحمة الله عليهم ـ ، همچنين ولايت پيروان اينها و كساني كه به هدايت اينان رهنمون شدند و در راهشان گام برداشتند.[25]
برخي از علماي باانصاف اهل سنت نيز درباره صحابه، نظريهاي معتدل بيان كردهاند؛ مانند «دكتر طه حسين» كه در كتاب «عثمان» ميگويد:
ما در مورد اصحاب پيامبر(صلي الله عليه و آله) آنچه را خودشان درباره خود معتقد نبودند، معتقد نيستيم. آنها خود را بشري ميدانستند كه همچون ديگران دچار خطا و گناه ميشوند. آنها به يكديگر تهمتهاي بزرگ زدهاند و يكديگر را تفسيق و تكفير كردهاند. در روايتي، عمار، عثمان را تكفير كرده و خون او را مباح دانسته است و او را نَعثَل (پير خرفت و نادان) ميخواند و عبدالله بن مسعود زماني كه در كوفه بود، خون عثمان را مباح ميدانست... .[26]
[1]. اسدالغابة، ابن الاثير، ج 1، ص 227؛ و در آنجا ذكر گرديده كه ثعلبه بعداً پشيمان شد و زكات خود را آورد، اما پيامبر9 تا زنده بود از گرفتن آن خودداري كرد. بعد از وفات پيامبر، ابوبكر، عمر و عثمان نيز با وجود اصرار ثعلبه از گرفتن آن خودداري كردند تا اينكه وي در زمان عثمان از دنيا رفت. شگفت آنكه برخي از اهل سنت، مثل ابن حجر كه اين جريان را با مسئله عدالت صحابه و حديث بهشتي بودن اهل بدر، منافي ديدهاند به فكر چارهجويي افتاده و در اينكه اين ثعلبه همان باشد، ترديدكردهاند. الاصابة، ج 1، ص 517.
[2]. تنقيح المقال، عبدالله مامقاني، ج 3، ص 304.
[3]. الاصابة، ج 6، صص 52 و 428 و ج4، ص 247؛ تهذيب الكمال، ج24، ص 194.
[4]. حاكم در المستدرك، ج2، ص 482، حديث را داراي شرط شيخين و صحيح دانسته است.
[5]. الاصابة، ج 6، صص 52 و 428 و ج4، ص 247؛ تهذيب الكمال، ج24، ص 194.
[6]. تاريخ طبري؛ وفيات الاعيان، ابن خلكان؛ الكامل في التاريخ؛ كنزالعمال، متقي هندي. ر.ك: دلائل الصدق، ج 3، ص86.
[7]. صحيح البخاري، ج 8، ص 196.
[8]. صحيح مسلم، ج3، ص106.
[9]. الاستيعاب، ج 2، ص 810.
[10]. صحيح البخاري، ج 5، ص 160.
[11]. همان، ج 9، ص 58.
[12]. التمهيد، باكلان، ص 196؛ بهجة النفوس، ابن ابيجمرة، ج 4، ص 48؛ احياء العلوم، غزالي، ج 1، ص 129؛ ر.ك: الغدير، ج 6، ص 241.
[13]. كنزالعمال، ج 1، ص 103؛ ر.ك: الغدير، ج 6، ص 240.
[14]. كنزالعمال، ج 3، ص 159.
[15]. شرح نهج البلاغه، ابن ابيالحديد، ج 12، ص 259.
[16]. تفسير ابن ابيحاتم، ج 10، ص 315؛ الدرالمنثور، ج 5، ص 214؛ لباب النقول، سيوطي، ص 179؛ فتح القدير، ج 4، ص 299.
[17]. الجامع لاحكام القرآن، قرطبي، ج 14، ص 228؛ فيض القدير، مناوي، ج 4، ص 29؛ تفسير ابنكثير، ج 3، ص 506؛ تفسيرالخازن، ج 5، ص 225؛ روح المعاني، آلوسي، ج 22، ص 74؛ شرح نهجالبلاغه، ابنابيالحديد، ج 1، ص 62 و ج 3، ص 170؛ ر.ك: الغدير، ج 10، ص 127.
[18]. معاني الاخبار، حسن بن عبدالله عسكري، م 382. همه خطبه و ابن اثير در نهاية، ماده خضم و فيروزآبادي در قاموس ماده شقّ نظراتي از آن را آوردهاند و ابن ابيالحديد در شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص 205 از استاد استاد خود نقل ميكند كه من اين خطبه را در كتابهايي ديدم كه دويست سال قبل از تولد سيد رضي با خط علمايي كه آنها را ميشناسم نوشته شده و خود ابن ابيالحديد نيز ميگويد: من بسياري از اين خطبه را در تصانيف شيخ خود ابوالقاسم بلخي كه در دولت مقتدر ميزيسته مدتها قبل از آفريده شدن رضي ديدم.
[19]. شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 493؛ ر.ك: دلائل الصدق، ج 3، ص 44.
[20]. صحيح البخاري، ج 6، ص 196؛ صحيح مسلم، ج 2، ص 72؛ الاصابة، ج 4، ص 378؛ الاستيعاب، ج 2، ص 751؛ ر.ك: الغدير، ج 7، ص 227.
[21]. الامامة و السياسة، ابن قتيبه، ج 1، ص 14؛ ر.ك: الغدير، ج 7، ص 229.
[22]. الغدير، ج 7، ص 229.
[23]. صحيح البخاري، ج 4، ص 5؛ ر.ك: الفصول المهمه، ص 91.
[24]. الاستيعاب، ابن عبدالبر؛ شرح حال عمار، ج 3، ص 1138؛ ر.ك: دلائل الصدق، ج 3، ص 14.
[25]. وسائل الشيعه، ج30، ص 235 به نقل از عيون اخبار الرضا7، ج 2، ص 134.
[26]. اضواء علي السنة المحمديّة، محمد ابوريه، ص 361.